* تمام دوستت دارم های دنیا را برای تو گذاشته ام کنار ! یک روز می شود که دوباره سفره را پهن می کنیم و لقمه از آن ظرفی که کنار گذاشته ام برمیداریم .
** یک روز می شود که هشتاد ساله ایم و دندان مصنوعی هایمان را اشتباه برمی داریم . یک روز که سر آن صندلی توی بالکن دعوایمان بشود . آن صندلی را می گویم که شاید بگذاریمش توی بالکن خانه ی دنجمان در حومهی شهر و از آن گهواره ای ها باشد و نمی دانم چرا قرار شد فقط یکی ازش داشته باشیم ! یادم نیست چرا ، تو یادت هست ؟
*** از پیادهروی کنار "اتوبوسمان" که رد می شوم ، لختی مکث می کنم ، لب هایم را غنچه می کنم ، هوا را بو می کشم ، و به راهم ادامه می دهم ... اصلن انگار تمام هر لحظه ای که دارم از آن کوچه رد می شوم ، تو داری کنار من راه می آیی و دستت را به جست و جوی دست من می گیری طرفم و زیر لب می گویی : کجایی ؟
**** یک جاهایی ، یک لحظاتی هستند توی این دنیا ، که به نام ما شده اند . دو نفره ها ، قابلیت زیادی دارند برای مالک زمان ها و زمین ها شدن . ما هم کم نیاورده ایم . نام نمی برم ؛ یادت هست ؟
***** هر مردی که تو را پس از من ببوسد
بر لبانت
تاکستانی را خواهد یافت
که من کاشته امش !
نزار قبانی / ترجمهی احمد پوری